-
[ بدون عنوان ]
13 - شهریورماه - 1386 20:09
عشق را باید گذاشت روی باد هوا تا بپرد عشق های کوچک را روی کاغذ می نگارند ثبت می کنند دلی که دل باشد و بپرد ... باید بپرد دیگر ! رسید و چک وحساب و چرتکه مال بد بیخ ریش صاحبش . مردم این دیار گفته اند ! جور دیگر عاشقند همین دیار صفر و یک خودمان رو می گویم ... از همان روزی که گفتید عشق را باید گذاشت روی باد هوا تا بپرد دل...
-
[ بدون عنوان ]
13 - شهریورماه - 1386 18:33
«بگذار عادت ها خودشان از سرت بیفتند؛ تو آنها را کنار نگذار. بگذار فعالیت خود به خود محو شود؛ تو به زور آن را محو نکن- زیرا همان تلاش تو برای محو اجباری آن، خودش فعالیتی است به شکلی دیگر. مراقب باش، حواس را جمع کن، گوش به زنگ باش تا شاهد پدیده معجزه آسایی باشی: وقتی چیزی خودش، به میل و رضای خودش کنار رفت، از خود هیچ...
-
قصه ی من و خودم
6 - شهریورماه - 1386 03:57
قصه زندگی تکراری شده به خط صاف رسیده آخر خط یکم تکانش می دهم تا نفسی بگیرد خمیازه می کشم آخر می ترسم دلم بوی مرداب بگیرد بی خیال ! زهکشی نمی کنیم .. آخر رویای من جور دیگری بود مرداب نداشت . قصه هایی که مردابش مال من باشد دریاهایش دست خورده فقط مال احمق هاست ... که زیادند .. احمقانه های من هم زیادی کافیست . غصه خوردن...
-
[ بدون عنوان ]
4 - شهریورماه - 1386 02:55
خوابهایم شلوغ پلوغ می شوند آدم ها از در و دیوار پایین می آیند با دندان های سفید و درخشان هر بار چهره ای بشاش تر و نگران با هم می نوشیم و در یک لحظه بغض ها و خندهایمان قاطی شده می ترکد هوم ... شب ها را نمی خوابم می خواهم خواب های روشن ببینم اگر بگذارند . عجیب نیست ؟ من هم خواب می بینم !
-
خدا . تو . من
26 - مردادماه - 1386 16:26
دستان من در دستان خدا بود دستان خدا در دستان تو من می خندیدم تو مرا دوست می داشتی . دستان تو در دستان خدا بود تو خدا را نگاه می کردی من تو را دوست می داشتم و دلم را . خدا نگاهمان میکند دستان من در دستان توست خدا دوستمان دارد .
-
[ بدون عنوان ]
31 - تیرماه - 1386 23:38
شب، آنچنان زلال، که میشد ستاره چید ! دستم به هر ستاره که میخواست میرسید ! نه از فراز بام، که از پای بوته ها میشد ترا در آینة هر ستاره دید ! در بیکران دشت در نیمههای شب
-
[ بدون عنوان ]
24 - تیرماه - 1386 02:03
هنوز هم نمی دانم زندگی همان سرنوشت آغازین ماست یا کلاف پیچ در پیچ و گنگی که هر که سر نخ را یافت برنده ی خوشبختی ست . خوشبختی که هر چند دور و دست نیافتنی ست به تلنگری هم بند نیست اما هنوز هم باور کرده ام دنیای ما به همان کوچکی ست که بزرگ می نماید و به همان زیبایی ست که زشت و به همان تیره و تاریست که می درخشد . نگاه...
-
اشرف مخلوقات
18 - تیرماه - 1386 19:18
انسان نوری است که شوق بازگشت به نور اصلی را دارد. فرقی بین نورها داریم. نوری که پایانی ندارد و نوری که روزی خاموش میشود. انسان میتواند نوری باشد که از ازل تا ابد میتابد حتی اگر دنیا پایان یابد. انسان در سختی آفریده شده است و همچنین با اینحال بهترین آفرینش را دارد. پس شرط رسیدن به انسانی که بهترین خلقت را دارد زندگی...
-
[ بدون عنوان ]
8 - تیرماه - 1386 02:34
خسته ام هزار ساله ام شب بارانی ام ... سبزینه من را به تو سپردم
-
...
31 - خردادماه - 1386 00:09
گفتی دلت نمی آید گفتم نمی آید لابد اما آمد دیدی ؟ باور نمی کردم !
-
عشق
31 - خردادماه - 1386 00:08
به عشق شک مکن و دوست داشتن تصویر تو هنوز میخکوب چشمان من است .
-
گندم
31 - خردادماه - 1386 00:07
دلم بوی ناگرفته بوی غربت بوی خشکی حتی در این بیابان از انگشت کسی باران نمی چکد ؟ گندم نمی روید.