هنوز هم نمی دانم زندگی همان سرنوشت آغازین ماست یا کلاف پیچ در پیچ و گنگی که هر که سر نخ را یافت برنده ی خوشبختی ست . خوشبختی که هر چند دور و دست نیافتنی ست به تلنگری هم بند نیست اما هنوز هم باور کرده ام دنیای ما به همان کوچکی ست که بزرگ می نماید و به همان زیبایی ست که زشت و به همان تیره و تاریست که می درخشد . نگاه تاریکی از نگاه من است چونان که هرگز پلید و خوار نیست که زیبا آفرینی چون تو را داشته ست .سپیدی مطلق .تویی چون تو که انسان را از جنس پاک و مقدس خود قرار داده ای . میدانم هنوز هم کودکم هم کوچک .هنوز هم وقت دلتنگی هیچ راه و چاره ای جز سیاهی رفتن بلد نیستم هنوز هم دیوانه ام هنوز هم عشق را نمی دانم و هنوز هم گاهی از عمق جان طلب معجزه را دارم . اما پاسخت جز این نبود که هر کدام از آنها توقع نامه ی جداگانه ای را دارند با اینکه همه دعوت شده اند .اما تو بگو عشق را چگونه می توان نگه داشت که اگر اسیر شد می میرد واگر رهایی یابد جام شوکران مرگ را سر می کشد . و اگر به وادی کلمه افتاد بوی غربت می گیرد و اگر به زبان راه نیافت دل را می سوزاند
هنوز هم نمی دانم . . .
اما می دانم من خود خواسته ام ...
۱- زندگی یک گره کور است - گره کور دلتنگی -۲- عشق دور ودست نیافتنی نیست در کنار ماست که در دور دستها به دنبالشیم ... بدرود
زیبا نوشتی
موفق باشی دوست من
خدانگهدار گندم جان
سلام
خوش اومدی باز
دعام کن