قصه زندگی تکراری شده
به خط صاف رسیده
آخر خط
یکم تکانش می دهم تا نفسی بگیرد
خمیازه می کشم
آخر می ترسم دلم بوی مرداب بگیرد
بی خیال !
زهکشی نمی کنیم ..
آخر رویای من جور دیگری بود
مرداب نداشت .
قصه هایی که مردابش مال من باشد
دریاهایش دست خورده
فقط مال احمق هاست ...
که زیادند ..
احمقانه های من هم زیادی کافیست .
غصه خوردن ندارد !
می خواهم کم باشم ..
هیچ وقت تئاترخوان خوبی نمی شوم
ولی افسوس کاش بودم
می خواهم گل بکارم .